حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

ما را رها کنید در این رنج بی حساب

خیلی از اتفاقات مزخرف زندگی ناخواسته هستند. مثلا همین بچه آخر شدن. هیچ کس تصمیم نداشته بچه آخر باشه ولی شده دیگه. همین خود من؛ اصلا کسی ازم نپرسید میخوای به دنیا بیای یا نه. نپرسید میخوای چندمی باشی وگرنه عمرا اینی بودم که هستم.

تازه ملت فک میکنن خیلی اکازیونه موقعیت بچه آخر. ولی قضیه مرغ همسایه است.

ما طفیلی هایی هستیم که کمترین اختیار رو دارن. دیرتر از بقیه به رسمیت شناخته میشن. چون والدین نمیخوان قبول کنن که بزرگ شدیم. ته تغاری تا ابد. همیشه باید نقش بچه آخری رو بازی کنیم. آخه هزینه عوض کردن نقشمون زیاده. مثلا شکستن دل مامان. که خب نمی ارزه. 


پ.ن. این غرغرا واسه اینه که نمیخوام امشب برم اون مهمونی کذایی. ولی من اختیار زندگیمو ندارم حتی در این حد. پس باید برم :|

Designed By Erfan Powered by Bayan