حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

گیج و ملنگ

هر روز گیج تر از دیروز. هر روز!

اسم دو نفر رو اشتباه صدا زدم و به دو نفر اطلاعات غلط دادم! در این حد که پرسید ترم چندی و اشتباه جواب دادم. 

خیلی نگران خودمم.

هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند...

بسیار محزونم. و هیچ چیز نه دیدن برنامه مورد علاقه و نه حتی خرید نتونست حالم رو بهتر کنه.

بی خیال. عیب نداره

الان دقت کردم دیدم تو ماه گذشته 4 تا رژ خریدم. که خب قاعدتا نباید میخریدم تو این بی پولی. البته درست ترش این بود که بی پول نبودم و هرچقدر دلم میخواست رژ می خریدم. ولی نیستم متاسفانه

شغل سختیه رانندگی

با راننده تاکسیا حرف بزنیم؛ حوصله‌شون سر میره.

بارالها حاجت همگان رو روا کن.

همسنای من دنبال شوهرن، من دنبال Reputation تو Stackoverflow :|

این موفقیت رو اول مدیون خدا و بعد خودم هستم :دی

بالاخره موفق شدم تو صحبتام از عبارت "خرده بورژوازیهای قشر متوسط" استفاده کنم. 

متاسفانه آب رفته به جوی بازنمی‌گرده

هر روز به جنبه های تازه‌ای از حواس پرتی دست پیدا می‌کنم. همین امشب در اقدامی انتحاری به استادی ایمیل زدم بی سلام و بی در و بی پیکر و الان که 3 ساعت ازش گذشته متوجه شدم :|

یه درصد فک کن به درخواستم جواب مثبت بده. آدم دستیاری که شعور احوال پرسی هم نداره می‌خواد چیکار؟ :|

در کدام بهار درنگ خواهی کرد؟

خیال می‌کنم

در آب‌های جهان قایقی است

و من - مسافر قایق - هزارها سال است

سرود زنده دریانوردهای کهن را

به گوش روزنه‌های فصول می‌خوانم

و پیش می‌رانم.

مرا سفر به کجا می‌برد؟

کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند

و بند کفش به انگشت‌های نرم فراغت

گشوده خواهد شد؟

کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن ...


*سهراب سپهری

Designed By Erfan Powered by Bayan