حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند

دلتنگم و با همه کس میل سخنم هست حتی شما دوست عزیز

تعطیلات تموم شد و من اومدم خوابگاه و درجریانید که من وقتی بعد از مدت زیادی از خونه بر می‌گردم چه جوری می‌شم. در همین راستا دو ساعت زانوی غم بغل کردم و بعد هم 3 ساعت با هم فلتی عزیز حرف زدم تا حالم بهتر شد. بعد هم با هم شام خوردیم و هم چنان صحبت کردیم و هنوزم در حال صحبتیم و الان بهترم.

به زودی انقد سرم شلوغ میشه که دلتنگی یادم میره. ایشالله البته :)

تمام 3-4 روز گذشته...

از شدت استرس حالت تهوع دارم و حتی نمیدونم استرسم از چیه!

:|

امروز عموم برای بار سوم در پنج روز گذشته ازم پرسید "درست تموم شد؟"!

Designed By Erfan Powered by Bayan