به خودم میام می بینم جلو آینه ایستادم، شال قرمزی که بهم میاد سر کردم، حتی رژ هم زدم.
تو نیومدی و من اومدنت رو تمرین می کنم. بیچاره من... بیچاره من...
- دوشنبه ۸ آذر ۹۵
- ۲۱:۵۲
به خودم میام می بینم جلو آینه ایستادم، شال قرمزی که بهم میاد سر کردم، حتی رژ هم زدم.
تو نیومدی و من اومدنت رو تمرین می کنم. بیچاره من... بیچاره من...
مرده شور ببره این بامیلو رو. دهنم سرویس شده واسه یه سفارش.
بدون شک نارنگی ددلاین رو از دست داده وگرنه حتما تو مسابقه میوه های بهشتی دوم میشد. بعد انار!
لاکی که n روز پیش زدم لب پر شده. پالتوم اندازه ام نیست. چکمه ام کهنه شده. عینکم شکسته. موهای دست و پام درومده مثل خرس. دور چشم کبود شده. گلوم میخاره. دوهفته اس سرماخوردم و خوب نمیشم. گزارش آماده نکردم در نتیجه نرفتم استادمو ببینم. آهنگای رو گوشیم مزخرفن. فیلم درست درمون ندارم. کتاب هم. وای فای قطعه.
ولی چای ارل گری هست هنوز.
خیلی از اتفاقات مزخرف زندگی ناخواسته هستند. مثلا همین بچه آخر شدن. هیچ کس تصمیم نداشته بچه آخر باشه ولی شده دیگه. همین خود من؛ اصلا کسی ازم نپرسید میخوای به دنیا بیای یا نه. نپرسید میخوای چندمی باشی وگرنه عمرا اینی بودم که هستم.
تازه ملت فک میکنن خیلی اکازیونه موقعیت بچه آخر. ولی قضیه مرغ همسایه است.
ما طفیلی هایی هستیم که کمترین اختیار رو دارن. دیرتر از بقیه به رسمیت شناخته میشن. چون والدین نمیخوان قبول کنن که بزرگ شدیم. ته تغاری تا ابد. همیشه باید نقش بچه آخری رو بازی کنیم. آخه هزینه عوض کردن نقشمون زیاده. مثلا شکستن دل مامان. که خب نمی ارزه.
پ.ن. این غرغرا واسه اینه که نمیخوام امشب برم اون مهمونی کذایی. ولی من اختیار زندگیمو ندارم حتی در این حد. پس باید برم :|
بارالها، خالق دراپ باکس را در لوکس ترین جای فول آپشن بهشت قرار ده.
مفتخریم اعلام کنیم که چالش گودریدز خود را به پایان رساندیم. البته تعداد کتب را اعلام نمی کنیم چون یک مقداری ضایع است :دی
فرازی چند از آخرین کتاب، "میرا"
در این بحبوحه بی پولی رفتم یک عدد لاک به قیمتی گزاف خریدم؛ چون فک میکردم حالم خوب میشه با این کار. و بهتر هم شد خدایی!
اگه وقتی وارد اتاق میشی به حاضرین سلام نکنی، بیشتر از اینکه مغرور به نظر بیای، گاو جلوه میکنی!